سلام به دوستای گلم !
از اینکه اینقدر دیر اومدم معذرت می خوام ، فکر نمی کردم این همه طرفدار داشته باشم ! امروز اومدم تا یه دستی به سر و روی خونمون بکشم . می خوام غم و غصه ها رو فراموش کنم . میخوام پارچه های سیاه دلتنگی رو از رو در و دیوار خونه بردارم . می خوام گذشته رو فراموش کنم . میخوام اسم اونی که تو قلبمه خط بزنم . میخوام قاب عکسشو از رو طاقچه بردارم . می خوام فراموش کنم که اونی بوده .
می خوام پنجره های خونه رو باز کنم و به خورشید خانوم سلام کنم ! خیلی وقته خورشیدو ندیدم . می خوام زیر نور ماه بشینم و به آینده فکر کنم . می خوام شبا به جای اشک ریختن ستاره های آسمونو بشمرم . می خوام زیر بارون قدم بزنم تا پاک پاک بشم تا احساس کنم دوباره متولد شدم . می خوام کوله بار دلتنگی مو رو شونه های باد بزارم تا اونو با خودش ببره یه جای دور . می خوام شاد بودن و یاد بگیرم . می خوام بخندم تا دنیا به رو بخنده !
-------------------- تینا -----------------
ای خدا من چه گویم ز عشق روزگار
این نبود رسم عاشق شدن ای خدا
این نبود قطه ی عشق مردمان
این نبود قصه ی لیلی و مجنونمان
غم نبود همدم آدمان
اشک نبود مرحم دردمان
آه نبود وصله ی سرنوشتمان
عشق نبود بازیچه ی دستمان
رسم نبود جدایی میان عاشقان
این نبود سرنوشت عاشقان
خدانگهدار تا بعدی که نزدیکه
◄نوشته شده توسط تینا مقدم در ساعت ساعت 12:42 عصر
Comments:()Comments